۱. یعنی صفویه، گورکانیان هند و عثمانی.
۲. پیش از او، تیمور با خیالی آسوده و بدون ترس از محدودیتهای شرعی، برای ساخت سمرقند جدیدش، ساختمانهای زیادی را با خاک یکی کرده بود.
۳. چنانکه دِیل اشاره میکند، کوشش شاه برای نوآیین کردن مراکز تجاری اطراف مسجد جامع با مقاومت روبهرو میشود. نگاه کنید به: Stephan F. Dale, “Empires and Emporia: Palace, Mosque, Market, and Tomb in Istanbul, Isfahan, Agra, and Delhi,” Journal of the Economic and Social History of the Orient 53, no. 1/2 (2010): 212–29. http://www.jstor.org/stable/25651217.
۴. لیزا گولومبک در مقالهای ویژگیهای این شهر پیشاصفویه را ترسیم میکند، و جالب آنکه عناصر میدان کهنهی اصفهان بسیار به نقشجهان شباهت دارند. مثلاً، قیصریهی متصل به هر دو نقارهخانه دارند، یا میدان کهنه هم میزبان قهوهخانهها و تریاکخانهها بوده. نگاه کنید به:
Lisa Golombek, “Urban Patterns in Pre-Safavid Isfahan,” Iranian Studies 7, no. 1/2 (1974): 18–44. http://www.jstor.org/stable/4310152.
۵. Somaiyeh Falaht, and M.Reza Shirazi, “Spatial Fragmentation and Bottom-up Appropriations: The Case of Safavid Isfahan,” Urban History 42, no. 1 (2015): 3–21. https://www.jstor.org/stable/26398340.
۶. ژان شاردن، سیاحتنامهی شاردن: جلد هفتم. ترجمهی محمد عباسی. (تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۵)، ۹۷.
۷. Falahat & Shirazi, “Spatial Fragmentation”, p15.
۸. Donald Wilber, “Aspects of the Safavid Ensemble at Isfahan,” Iranian Studies 7, no. 3/4 (1974): 406–15. http://www.jstor.org/stable/4310171. p409.
۹. امیر مازیار، «”نو”شهر صفوی؛ ایدهها و روندهای تاریخی در ساخت اصفهان عباسی»، هنر و نظر، ۱ (۱۳۹۸)، ۱۹-۳۲.
۱۰. outline
۱۱. Farshid Emami, “Coffee Houses, Urban Spaces, and the Formation of a Public Sphere in Safavid Isfahan,” Muqarnas 33 (2016): 177–220. https://www.jstor.org/stable/26551685.
۱۲. اسکندربیگ ترکمان، تاریخ عالمآرای عباسی، مصحح: ایرج افشار (تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۲)، ۸۳۸.
۱۳. نگاه کنید به:
Kathryn Babayan, The City as Anthology: Eroticism and Urbanity in Early Modern Isfahan (United States: Stanford University Press, 2021).
۱۴. Mohammad Gharipour, “The Gardens of Safavid Isfahan and Renaissance Italy: A New Urban Landscape?” In Gardens of Renaissance Europe and the Islamic Empires: Encounters and Confluences, edited by Mohammad Gharipour, 101–34. Penn State University Press, 2017. https://doi.org/10.5325/j.ctv14gpbt3.11.
۱۵. مازیار، «”نو”شهر صفوی »، ۳۰.
۱۶. Quarter
۱۷. Sebouh David Aslanian, “Old Julfa, the Great Deportations, and the Founding of New Julfa,” in From the Indian Ocean to the Mediterranean: The Global Trade Networks of Armenian Merchants from New Julfa, 1st ed. (University of California Press, 2011), 23–43, http://www.jstor.org/stable/10.1525/j.ctt1pp9cg.8, 40.
۱۸. Vartan Gregorian, “Minorities of Isfahan: The Armenian Community of Isfahan 1587-1722,” Iranian Studies 7, no. 3/4 (1974): 652–680, http://www.jstor.org/stable/4310181, 665.
۱۹. زینالعابدین شیروانی، بستانالسیاحه، (تهران: کتابخانهی سنایی، [بیتا])، ۶۰۲، بهنقل از زهرا صالحی، «شناخت ساختار شهر نجفآباد در دوران قاجاریان» (پایاننامهی کارشناسی ارشد مطالعات معماری ایران، دانشگاه شهیدبهشتی، ۱۳۹۷)، ۱۰.
۲۰. صالحی، «ساختار نجفآباد»، ۹.
۲۱. صالحی، «ساختار نجفآباد»، ۱۲.
۲۲. نگاه کنید به:
مهدی حقیقتبین، مجتبی انصاری، و محمدرضا پورجعفری، «بررسی تاریخی خیابان(چهارباغ) شهر مشهد در عصر صفویه (۱۰۲۰ – ۱۰۱۶ هـ.ق)»، پژوهش های تاریخی،
۴ (۱۳۸۳)، ۳۷-۵۴.
۲۳. State
۲۴. Nation-state
۲۵. Savory, Roger. “The Safavid State and Polity.” Iranian Studies 7, no. 1/2 (1974): 179–212. http://www.jstor.org/stable/4310161.
شهرِ پشتِرو، گرید و نظم نوین اصفهان صفویه
در روزگار امپراتورهای باروتی1 اصفهان صفوی چنان والامرتبه شده بود که در نوشتههای مسافران با رم رنسانس و پاریس باروک و استانبول عثمانی مقایسه میشد. پشت این شکوه و نور و رنگ و زیبایی فهمی مصلحتسنج و سیّاس پنهان بود که زیرکانه طرح میریخت و به پیش میرفت. بخشی از این طرح بزرگ نظام شهرسازانهی اصفهان بود. میشود گفت نظام «شهرسازانه»، چون اصفهانِ صفوی، خلافآمدِ بیشتر شهرهای پیشامدرن ایرانی، آشکارا برآمده از تفکری بود که به شهر بهعنوان پدیدهای قابل طراحی، قابل پیشبینی، و قابل برنامهریزی میاندیشید، و با نگاهی همهجانبه آن را ساخته بود.
گویا بخش مهمی از هستهی اصفهانِ قدیم در قرن چهارم هجری نضج یافته بود؛ با مسجدی بزرگ، میدانی بزرگ، و بازاری بزرگ. این هرسه نشانههای کمابیش جداییناپذیر شهرهای پس از اسلام بودند، چه در ایران و چه در بیشتر نقاط قلمروی مسلماننشین. آن اصفهان قدیم اما نه بر پایهی نظام یکپارچهی از بالا به پایین، که خودجوش شکل گرفته بود. جز تکبناهای معمولاً چشمگیرتری که حکومتها میساختند، شهر بهمثابه یک کلّ یکپارچه برنامهریزی و طرحریزی نشده بود. شاید بر همین اساس است که پرویز پیران تفاوت شهر و روستای ایرانی را نه در کلیت و نظماش، که در وجود تکبناهای نفیس هنرمندانه در شهر و نبودش در روستا میبیند. اصفهانِ شاهعباس اما، شاید بهاستثنای نجفآباد هماندوران، اراکِ فتحعلیشاهی و شاید چند استثنای دیگر، از نادره کوششهای پیشامدرن پس از اسلام برای برهم زدن این سنت چندین سدهای بود. از این رو، با نگاه پیران اگر اصفهان صفویه را بخوانیم، این پروژه تلاشی بود که به گسستن از شهر پیشامدرن ایرانی و ایجاد تمایزی ماهوی با روستا میانجامید. اینبار، تفاوت اصفهان با –مثلاً- شهری کوچک مانند ورزنه، نه در وجود بناهای نفیس و چشمگیر و هنرمندانهی بیشتر یا مقیاس بزرگتر، که در وجود نظامی طراحانه و مقیاسی شاهوار در کل شهر بود؛ نظامی که در شهر کوچک نجفآباد که در همان دوران از هیچ بنا شد هم به شکلی رخ نمایانده است. این نظام طراحانه چه بود؟
گرید و سه لایهی اصفهان نو
شاهعباس پایتخت نویی میخواست که هم در تراز یک امپراتوری بزرگ و جهانی باشد، هم بتواند جمعیت جدید را در آن جای دهد، هم جمعیت جدید مهاجران در آن جای بگیرد، و هم نمادهای دورهی جدید را در خود جای دهد. او نمیتوانست جای پای خود را به سادگی در شهر قدیم استوار کند. پیچیدگیهای چنین کاری کم نبودند: فشردگی بازار و بافت مسکونی و مسجد بزرگ جامع قدیم، راه را بر مداخلهی گسترده شاهِ صفوی در شهر قدیم بسته بود.2شاه که برای دستاندازی، نوسازی، و تغییر با مقاومت هم روبهرو شده بود3، عزمِ جسارتی کرد که همهی آمالش را در آن یافت: از جا کَندنِ شهر، و بُردنش به جایی که معارضی نداشته باشد. گرانیگاه اصفهان به جنوب کشیده شد، به نزدیکی زایندهرود، و به زمینهای بکری که خارج از مرزهای اصفهانِ قدیماند. اگر اصفهانِ قدیم آرامآرام شکل گرفته بود، اصفهانِ نوی شاهعباس یکشبه کارِ صدها سال را میکرد. کانون سیاسی، مذهبی، و تجاری شهر به زمینهای کمماجراتر جنوب منتقل شد. اصفهان نوی شاهعباس ستون فقرات شمالی-جنوبی داشت، که چهارباغ نام گرفت. چهارباغ بالا و پایین اصفهان را به هم میدوخت، از زایندهرود میگذشت، و بهعنوان محور اصلی شهر، دسترسی به محلههای مختلف آن را فراهم میکرد. این اصفهان جدید از نظر ریختشناسانه متشکل بود از خطوط راستگوشهی عمود بر هم، که نه فقط در محور چهارباغ و مجموعههای اطرافش، که در محلههای نو –مثل عباسآباد و جلفا- هم به همانشکل طراحی شده بودند. اصفهان نو در تضاد با اصفهان قدیم، انتظام هندسی روشنی داشت؛ انتظامی که میشود آن را نوعی «گرید» نامید. با افزودن میدان نقش جهان، مسجد جامع شاهعباسی، و قیصریه، میدان و مسجد و بازار اصفهانِ قدیم همگی «کهنه» نامیده شدند: میدان کهنه، مسجد کهنه، بازار کهنه، و در یککلام، شهر کهنه.4 اصفهان نو از نقشجهان شروع میشد و به هزارجریب میرسید، و در فاصلهی میان این دو، چهارباغ تفرجگاه گشادهدست و نوآیینی بود که جابهجا با باغهای هندسی منظم و محلههای «گرید»وار نو تلاقی میکرد.
با وجود این، اصفهان نو، آنچنان که فلاحت و شیرازی هم نوشتهاند5، در مقیاسهای متفاوت، رفتار متفاوتی داشت. در هندسهی کلان شهر نظمی گریدی وجود داشت؛ از خود محور چهارباغ و نقشجهان و هزارجریب گرفته تا شبکهبندیهای عباسآباد و جلفا. با وجود این، درون این گرید، با عناصری پر شده بود که هنوز به رسم سابق نامنظم و خودانگیخته بودند. اصفهان نو در نهایت سنتز گرید و ناگرید شده بود. آنجا که حکومت دست به طرحریزی زده بود گرید حضوری قاطع داشت؛ و آنجا که مردم خانه میساختند خبری از این حضور نبود.
برخلاف گریدهای قاطع مدرن، گرید اصفهان صفوی هنوز در مقیاس خرد توانایی نفوذ نداشت. در میان این دو مقیاس لایهی دیگری هم وجود داشت؛ لایهای میان مردم عادی و شاه. چنانکه شاردن مینویسد و در تاریخ عالمآرای عباسی هم آمده، شاهعباس به بزرگان و اشراف امر کرده بود که هرکدامشان یک عمارت در اصفهانِ نو برپا سازند.6 شاهعباس اگر در مقیاس کلان خود اصفهان را ساخت، این اشراف و بزرگان مرکز محلات و بناهای عمومی میساختند7، و در خردترین مقیاس، مردم بودند که خانههایشان را رها از جبرِ گرید برپا کردند.
در میان آنچه که لایهی میانی، یعنی اشراف و بزرگان و امرا ساختند، باغهای موازی خطّ بلند چهارباغ جایگاهی کمنظیر در تاریخ معماری و شهر ایرانی دارد. چنانکه از نقشهی آنها هم هویداست، در درجهی نخست، آنها با گرید و نظم هندسی شهر نوی شاهعباس هماهنگاند. گذشته از این هماهنگی، آنچه آنها را بسیار مهم میکند آغوشگشودگیشان رو به فضای عمومی و شهر است. چنانکه ویلبر اشاره میکند، ارتباط دیداری میان این باغها و کوشکهاشان و حوض و درختانشان با گذرندگان چهارباغِ عریض آنها را با سنت دیوارهای خشکوخالی و عبوس بیرونی خانههای مرکز ایران متمایز کرده بود.8 سؤال اینجاست که چرا این ارتباط بین باغها و عرصهی شهری چهارباغ برقرار شده بود؟ چه چیز تغییر کرده بود که اینبار دیگر باغ و کوشک و خانه سر به تو نبرده بودند؟
شهرِ پشتِرو و درک فضایی نو در روزگار صفویه
مازیار میدان نقشجهان را حیاطی بزرگ و چهارایوانی میداند که رو به شهر باز شده است. همو اشاره میکند که در نوشتههای اروپاییان دربارهی اصفهان پس از شاهعباس این توصیف تکرارشونده هست که انگار اصفهان مجموعهای ساختمان است در میان جنگلی بزرگ و پردرخت.9 از این دو گزاره میتوان به فرضیهای جالب رسید، و آن این است که اصفهان شاهعباس در قیاس با شهرهای پیشین ایرانی انگار پشتورو شده است. اما این «پشتورو شدن» به چه معناست؟
از یکسو، دیاگرام معمول خانههای پیشامدرن گرموخشک ایرانی نمایانگر موجودی خوددار و به درون خزیده است که بیرونش دیوارهایی ساده و عبوس دارد و مظهریت خانه در معبر عمومی به دیوارهای ساده و بلند و بیجلوه خلاصه شده است. با وجود این، در اصفهان صفوی نو، و بهخصوص در دولایهی شاهنشاهی و اشرافیاش، این دیاگرام حالتی معکوس یافته: حیاط از دل ساختمان به بیرون آمده، یا به جای آنکه حوض و درختش پشت دیوارها پنهان شده باشد، یا باز به جای آنکه مانند بسیاری از باغهای تیموری به حلقهی پیرامون شهر منتقل شده باشد، ساختمان و دیوار را در خود محاط کرده است. گزارهی مکرر و متحیرانهی «جنگلی با ساختمانهایی در میان» هم همبسته با همین دیاگرام است. باغهای اصفهان، برخلاف حیاطهای سرسبز یا باغهای «خردهاقلیمی» رایج ایرانی که خود را بر بیرون پنهان میکنند، رو به شهر ایستادهاند و به هم زنجیر شدهاند.
تغییر مهمترمربوط به هندسهی الگوی ساختوساز است. در پلان خانههای پیشامدرن در نواحی گرم و خشک معمولاً حیاط مرکزی هندسهای کامل و چهارضلعی دارد، و شکل بیرونی10بناها آزاد و متغیر است. آنچه اهمیت دارد انگار کمال اقلیدسی هندسهی حیاط در داخل است، در حالی که شکل بیرونی و در نتیجه معابر و فضاهای پر و خالی شهر نظم هندسی مشخصی ندارند. در دیاگرام گریدی اصفهان نو شهر از این جنبه هم پشترو شده: چهارباغ، نقشجهان و تقسیمات هندسی منظم اقلیدسی محلات جدید از درون به بیرون آمدهاند. بسط این ایده را در چهارباغ میتوان دید، که انگار بیرون آوردن باغ از درون و شهری کردن مقیاس باغ ایرانی بود. طبعاً این تغییر منحصر به فرم و شکل و فضا نماند، و مفهوم شهریت و الگوهای مراودات اجتماعی را هم تحتتأثیر خود قرار میدهد.
وقتگذرانی، تماشا، لذت، و رویداد. در این شرایط، شهر عرصهای تماشا کردنی بود. بهقول فرشید امامی، در اصفهان روزگار صفویه، با فزونی و تولد فضاهای متنوع شهری مثل تفرجگاهها، میدانها، قهوهخانهها، و فضاهای همانند، نوعی «حوزهی عمومی» به وجود آمده بود.11درنتیجه، چیزی بیرون دیوارها جریان داشت که میشد به آن نگریست و با آن در ارتباط بود. نویسندهی تاریخ عالمآرای عباسی از برگزاری جشن «آبپاشان» در چهارباغ گفته است و توصیف کمابیش زندهای از فضای چهارباغ ارائه داده است:
« در اول تحویل سرطان که به عرف اهل عجم و شکون کسری و جم روز «آبپاشان» است به اتفاق در چهارباغ صفاهان تماشای آبپاشان فرمودند و در آن روز زیاده از صدهزار نفس از طبقات خلایق و وضیع و شریف در خیابان چهارباغ جمع آمده، به یکدیگر آب میپاشیدند. از کثرت خلایق و بسیاریِ آبپاشی، زایندهرود خشکی پذیرفت و بالواقع تماشای غریبی است.» 12
این نقش نوآیین و این «تماشای غریب» تا جایی تأثیرگذار و معنادار بود که –به نوشتهی کاترین بابایان-، حتی به پدیداری نوعی «آداب شهری» یا «اتیکت» برای نحوهی پیادهروی و تفرج در شهر انجامید ؛ 13مسئلهای که میتواند نشانگر ظهور تدریجی عادات رفتاری شهری نو و نیز چیزی شبیه به طبقههای اجتماعی جدید در شهر ایرانی باشد. این تفاوت بنیادینی داشت با معبری که فقط در پی پیوند دادن اینجا به آنجاست.
نکتهی مهمتر برای ما، ماهیت هندسی چهارباغ است: خط مستقیم و پهنی که بیهیچمانعی از شمال به جنوب میرسید. چنانکه پیشتر گفته شد، این خط مستقیم گریدی، برخلاف هندسهی پیچاپیچِ شهرهای خودانگیختهی مرکز ایران، چشماندازی بیکران پیش چشم میگذارد که دید زدنش و جزئی از آن شدن خوشایند و معنادار است. در کنار اینها، پهنای چهارباغ، و البته سبزیاش، باغ و دید خوشآیند پیشروی کوشک را ممتد میکرد، و درنتیجه پیوند حریمِ خصوصی کوشک و باغ به عرصهی عمومی خیابان توجیه میشد.
باری، پیوند با شهر و فضای عمومی منحصر به بزرگان و اشراف نبود. این عادتی بود که در اصفهان صفویه در کاخ شاه هم دیده میشد، با خود عرصهی باز نقش جهان و ارتباط بیواسطهاش با کاخ. نیز روایتهای موجود از بازدید گاهوبیگاه شاه از میدان و مردم خود نشانهی دیگریست از این پیوندپذیری. ایوان ستوندار عالیقاپو، که بعدتر و در زمانهی شاهعباس ثانی به کاخ افزوده شد، تمثال تماموکمال این ارتباط است؛ جایی که شاه از درون آن به میدان مینگریسته؛ میدانی همگانی و پرجوشوخروش که گویی افزودهای بر کاخ بوده، یا برعکس، کاخی که انگار افزودهای بر فضای همگانی میدان شده است. در نحوهی معماری کردن هم این پیوند کمدستاندازتر با فضای بیرونی، و البته معنا یافتن فضای عمومی شهری تأثیر خود را گذاشته است، گرچه شاید ناخودآگاهتر؛ مثلاً در ایوانهای ستوندار گستردهی عمارت آینه و چهلستون، یا، آنگونه که محمد قاریپور شرح میدهد، در ارتباط کمسابقهی فضای سبز با طراحی تکبناهایی چون مسجدمدرسهی چهارباغ، که خود تحتتأثیر شبکهی نوپدید آبرسانیِ مادیها بود.14 بنابراین، در مقیاسهای گوناگون، و در نظامی هماهنگ، فضای عمومی شهر داشت معنایی نو مییافت، بسیار نزدیک به معنای امروزین فضای شهری عمومی. اگر از استثناهایی مانند پروژهی هوشمندانهی چهارباغ فتحآباد (خواجو) اصفهان یا میدانگاههای مساجد سلطانی –که هر دو فتحعلیشاهیاند- بگذریم، نباید فراموش کنیم که این رسمِ پیوند با شهر و پدیدآییِ فضاها و حوزهی عمومی دستکم تا دورهی قاجار متأخر در پروژههای شهری ایران بسیار کمرنگ شد. حتی وقتی کریمخان مقرّ حکمرانیاش را به پیروی از اصفهان شاهعباس ساخت، دورتادور آن دیواری کشید، که «ارگ» بنا کند؛ ارگی با دیوارهای بلند، بُریده از شهر.
هندسهی گرید به این نفوذپذیری فضایی و بصری کمک میکرد: از یکسو، با گرید، فضاهای مختلف به هم راحتتر متصل میشدند و نقطهی کور و غیرقابلدسترس کمتر میشد، و از سوی دیگر، خطوط راستگوشهاش، با حذف موانع دیداری، «چشمانداز» یا «پرسپکتیو» پدید میآوردند، چیزی که در هندسهی خودانگیختهی شهر پیشامدرن ایرانی غایب است. مازیار به همین نکته، یعنی پدیدآیی عمق و دید و پرسپکتیو در شهرسازی اصفهان شاهعباس، اشاره کرده است و آن را در تضاد با شهرهای پیشامدرن ایرانی میداند. از همینمنظر، او پای مسئلهی جالب دیگری را به میان میکشاند: نقاشی صفوی، برخلاف نقاشی تیموری و ایلخانی، درهمتنیده و فشرده نیست. نقاشی صفوی عمق دارد و –مثلاً- در آثار فیگوراتیو فضای خالی اطراف سوژهها بیشتر است؛ درست همانند ساختار شهری اصفهانِ نو، و باز شبیه به تاریخنگاری همان عصر که بر روی فردیتها متمرکزتر میشود 15؛ شاید نشانهای زودرس از مدرنیت. از این چشمانداز، میتوان ساختار گریدوار اصفهان نو را در پرتو منظومهای از پدیدههای همزمان فهمید که در آن عصر ظهور میکنند، پدیدههایی که نشانگر پدیداری نوعی «درک فضایی جدید» در آن دوراناند؛ از فضای شهری و معمارانه و نگارگری گرفته تا جغرافیای ذهنی سوژهی صفوی.
«طریق مهندسی»: شهر استعماری متقدم؟
وضعیت دیگری که باید به آن توجه کرد کارکرد اجتماعی و سیاسی گرید در شکلگیری محلات است. از آئورلی آموختهایم که گرید میتواند به کار ساخت و پرداخت شهرها یا محلاتی بیاید که قرار است در آن قومها و گروههای اجتماعی جاکنشده زندگی کنند. بیدلیل نیست که شهرهای استعماری، از روم باستان تا محلههای اروپایی مستعمرهها، به استفاده از هندسهی گرید اشتیاق دارند. گرید تقسیم سریع زمین را برای جمعیتی که ناگهان باید در جایی نو ساکن شوند آسانتر میکند، روی سلسلهمراتب اجتماعی اثر میگذارد، محاسبهپذیرتر و درنتیجه برای باج و خراج کاراتر است، و در یککلام، بهقول آئورلی، در مدیریت سریع منابع بسیار به کار میآید. کوچ ارامنه به محلهی جلفای نو و پیش از آن، کوچ تبریزیان به عباسآباد میتوانست کانون بحران و حساسیت باشد، و از پیشطراحیشدن اصفهان نو راهکاری بود که تنشهای ممکن آتی را خنثی میکرد؛ راهکاری که، چنانکه خواهیم گفت، در نجفآباد هم دیده شده است. اختصاص محلهای جداگانه با هندسهای کمابیش منظم و راستگوشه به گروههای جدیدی که قرار بود در شهر نو ساکن شوند، دست شاه و حکومت را برای کنترل آنها بازتر میگذاشت. ساختار هندسی کلان جلفای نو چنین بود: خیابانی مستقیم به نام خیابان نظر از شرق تا غرب کشیده شده بود، که هنوز هم به همان نام آنجاست، و بر آن ده خیابان دیگر عمود شده بودند. این ده خیابان ده محلهی جلفای نو را تشکیل میدادند؛ محلههایی که به کوارتر16های اروپایی بیشباهت نبودند.17 در کنار اینها، و برای باز شدن جا برای ساکنان جدید، شاه مسلمانانی را که در آن محله ساکن بودند از آنجا بیرون کرد، آزادیهای زیادی به ارمنیان داد، و امر کرد که بنایان و معماران ایرانی در برپایی محلهی جدید به ارمنیان کمک کنند.18 اینها همه باعث شد که پس از چندی، ارمنیان محلهای برخوردار در اصفهان داشته باشند، و در تجارت، بهخصوص تجارت ابریشم، صاحب اسم و رسمی شوند. نگاه به نمونهی بسیار مهم دیگری میتواند این فرضیهها را هرچه بیشتر پررنگ کند، و آن مورد نجفآباد است.
نجفآباد، برخلاف اصفهان نو، در دورهی شاهعباس از هیچ ساخته شد. پیش از آن، شهر دیگری بر جای آن نبود، و این فرصتی به شاهعباس میداد که شهر را به دلخواه خود بنا کند. ساختار هندسی نجفآباد یکسره شطرنجی بود، یا به قول نویسندهای قاجاری، «بهطریق مهندسی» طراحی شده بود:
شاه عباس ماضى آن قصبه را احداث نموده و جميع خانهها و بوستانهای آنجا را به طريق مهندسى طرح فرموده و از چهار طرف آنجا زياده از يک فرسخ خيابان كشيده و درخت چنار و اشجار ميوهدار در آن خيابان نشانيده. راقم در تمامت كشور ايران بدان اسلوب شهری و قصبه نديده.19
این «اسلوب» کممانند، که کمابیش همزمان با کاربست همان اسلوب در اصفهان صفوی به کار گرفته شده، با کارکردهایی همراه شده که یادآور دلالتهای آشنای ساختار گرید در شهرسازیست: اول اینکه از صفر بنا شده، و بنابراین مثل شهرهای مشابهی که از هیچ برپا میشوند و قرار است به سرعت سکونتگاه جمعیتی شوند از الگوی منظم و سرراست و ناظم شطرنجی بهره برده است. دوم، که نکتهایست بسیار مهم، به نظر میرسد که نجفآباد سکونتگاه و تبعیدگاه اقوامی مانند گرجیها، ارمنیان، و آذریها بوده است. این کوچ دادن اجباری احتمالاً کارکردی دفاعی داشته: اول آنکه این گروهِ کوچاندهشده مستعد شورش بودهاند و از این رو، نزدیک پایتخت و درنتیجه قابل نظارت و کنترل میماندهاند، و دوم آنکه خود میتوانستند دربرابر راهزنان و یاغیان داخلی –که گویا در غرب اصفهان کمشمار نبودهاند- و هم عثمانیان –در غرب مرزهای ایران- نقشی دفاعی ایفا کنند.20 در واقع، اینجا نسبت «کوچاندن»، «کنترل»، «اسکان جمعیت نو»، و در هم آمیختن ترکیب جمعیتی ناهمگون و جدا شده از موطن اصلی خود با ساختار شهری گرید بسیار آشکار است؛ چهبسا آشکارتر از اصفهان صفویه.
در کنار چهارباغ، نجفآباد میدانی هم داشت که احتمالاً مسجد، حمام، و ورودی بازاری کوچک در آن جای گرفته بود؛ چیزی شبیه به میدان نقشجهان، در مقیاسی کوچک. شباهت مهم دیگری هم بین نجفآباد با اصفهانِ نو وجود دارد. همانطور که اصفهان نو چهارباغ داشت، نجفآباد هم محور مشابهی داشت که نظر بازدیدکنندگان را به خود جلب میکرد؛ محوری که ظلالسلطان، پسر ناصرالدینشاه و حاکم بدنام اصفهان آن را «چهارباغ نجفآباد» نامیده است. چهارباغ نجفآباد معبری پهن و شرقی-غربی بود که در امتداد مسیر اصفهان جا خوش کرده بود، و همچون چهارباغ اصفهان دو جوی آب و دستکم دو ردیف درخت در دو طرف داشته است.21 تا جایی که میدانیم، شهرهایی دیگر هم در همان دوران صاحب «خیابان»هایی مشابه بودهاند که گاه چهارباغ هم نامیده میشده است. مثلاً خیابان مشهد هم باغ و دکانهایی داشته، راست و پهن بوده، ردیف درختانی در آن کاشته شده، سکوهایی برای نشستن در آن بوده، و نهرهایی از میانش میگذشته است22، الگویی که در کلیت مطابق چهارباغ اصفهان است.
شهری نو برای مفهومی نو
ارمنیان تازهساکنشده در جلفای نو از دستاندرکاران اصلی تجارت صفویه با اروپا هم شدند. تجارت با اروپا خود در تقویت صفویه بهمثابه یک «دولت» موثر بود. راجر سیوری در نوشتهای میکوشد به این سؤال پاسخ دهد که آیا «ایرانِ صفویه» نوعی حکومت مبتنی بر مفهوم مدرن «دولت-ملت» بود، یا از آن پیشتر، آیا اصلاً استعمال «دولت» به معنای مدرن آن برای ایران آن دوران معنا دارد یا نه. خلاصه اگر بگوییم، پاسخ او چنین است: ایران در دورهی صفویه «دولت23 به مفهوم امروزیاش بود، اما «دولت-ملت24»، بهآن معنا که مثلاً حکومتهای ملی-قومی قرن نوزدهم و پس از آن بودند، خیر. با وجود این، او استدلال میکند که ایران در دورهی صفویه واجد گونهای خودآگاهی نیرومند ملی بود.25 داشتن قلمرویی معلوم، امکان نظارت و حکمرانی نسبتاً همسان بر آن قلمرو، و حکمرانی یکپارچه از ویژگیهای نهاد دولتاند. ساختار گرید به همهی این اهداف یاری میرساند: نفوذپذیر و دسترسیپذیر است، فضا را نظارتپذیر میکند، و تقسیم و محاسبهی ابعاد زمین و ملک و مالومنال را سادهتر میکند. در کنار اینها، نکتهی مهم دیگری هم هست و آن توان گرید در درهمآمیختن گروهها و طبقات گوناگون است. اصفهان صفویه ترکیبی بود از طبقات مختلف، اقوام گوناگون، و مذاهب رنگارنگ. گرید این امکان را میداد که همهی این اقشار با حفظ نسبی هویتهای متمایز خود، در کلیتی واحد جا بگیرند و زندگی کنند. از این رو، هیچ تصادفی نیست که اولین پروژهی جدی گریدسازی شهری تاریخ ایران را حکومت پهلوی اول به انجام رساند، با خراشیدن قلب بافتهای پیشامدرن با چلیپاهای متقاطع، که علاوه بر پیوندش با ایجاد دولت-ملت مدرن به تسهیل نظارت و کنترل هم میانجامید. از این رو، گرید اصفهان صفوی هم بیارتباط با شکلگیری نهاد دولت و شکلگیری گونهای خودآگاهی ملی –گیریم مبهم- نیست؛ چه در سطح نشانهگانیاش (که شهر را یکپارچه و منظم نشان میدهد)، و چه در بعد کارکرد سیاسی و اجتماعی( که با نظارت و نفوذ و دسترسی پیوند میخورد).
مؤخره
این نوشتار گشایش گفتوگویی بود دربارهی خوانش چندجانبهتر پروژهی شهری اصفهانِ صفویه؛ اینکه این شهر نو چه نسبتی با پدیدآیی نوعی زندگی شهری و شکفتگی فضاهای همگانی دارد، و گرید در این میان چه نقشی ایفا میکند. از چهارباغ و گشودگی باغها و کوشکهای مجاورش سخن گفتیم، که پدیدهای کممانند در تاریخ معماری و شهرسازی ایران تا آن دوران بوده است، و اینکه چگونه این گشودگی به بیرون در مقیاسها و فضاهای گوناگون اصفهان صفویه به چشم میخورد، و همراستا و آمیخته با درک نوین فضاییای است که انگار در آن روزگار سربرآورده بود. همهی اینها به این انجامیدند که شهر و فضای همگانی شهری پدیدهای تماشایی باشد و معنای شهر را، دستکم برای دورهای کوتاه، تغییر دهد. به نقش جابهجایی گرانیگاه اصفهان در شکلگیری حکومت شاهعباس اشاره کردیم ، که چگونه به یمن شبکههای عمود متقاطع ممکن شد. سپس، دربارهی نقش گرید در هر دو مورد اصفهان و نجفآباد در جابهجایی گروههای اجتماعی و قومی به شهر جدید بحث کردیم و دربارهی شباهتهای نجفآباد تازهساز با اصفهان نو، و بالاخره، دربارهی نسبت شکلگیری دولتی نزدیک به مفهوم مدرن آن، و پدیداری گونهای خودآگاهی ملی که چگونه در استفاده از گرید در طراحی اصفهان بازتاب یافت. این درآمد، میتواند راه را برای طرح پرسشهایی گستردهتر هموار کند، از جمله اینکه گرید چه نقش و جایگاهی در نظام اقتصادی اصفهان صفویه داشته است؟ چه تفاوتی هست میانِ گریدِ شهرهای پهلوی اول، گرید اصفهان صفویه، و گریدهای قدیمتر –مثلاً پیش از اسلام-؟ شبکهبندیهای شهری چه تأثیری روی نقشهی خانهها و ریزدانهها در اصفهان و نجفآباد داشتهاند و –درنتیجه- چگونه روی لایهبندی فضایی و توزیع کاربریها در این بناها موثر بودهاند؟ آیا در دیگر مداخلات یا شهرسازیهای دوران صفویه میتوان نشانههای مشابهی را ردیابی کرد و نوعی نظام شهرسازانهی کمابیش منسجم را در آن شناسایی کرد؟ نحوهی طراحی و پیاده کردن نقشهی شهر در اصفهان صفویه چگونه بوده است؟ با توجه به فزونی حضور اروپاییان در اصفهان صفویه، آیا ارتباطی هست میان نظام شهرسازی اصفهانِ شاهعباس و مراودات فراسرزمینی آن دوران؟ پرداختن به پاسخهای ممکن چنین پرسشهایی میتواند تأثیر چشمگیری بر تصور ما از معماری و شهرسازیمان بهطور چشمگیری داشته باشد، چه، هنوز که هنوز است، اصفهان صفویه اسرار زیادی در پسِ پرده دارد.